احتمالاً در هنگام خواندن این یادداشت مجبور میشوید بارها و بارها دندانتان را از روی خشم به هم بفشارید
بزرگمهر شرفالدین سنگدلانه شماری از محبوبترین صفات و خصلتهای ما ایرانیان را زیر سؤال میبرد و انگشت اتهام را از غافلگیرانهترین راه ناجوانمردانه سوی ما میگیرد و عصبانیكنندهتر اینجاست كه در برخی مواقع و البته به باور خودش در بیشتر مواقع حق با اوست!
روزنامهها را كه ورق میزنی، حرف تازهای نیست. حرفهای خبرگزاریهای بزرگ بار دیگر نشخوار شدهاند و مصاحبههای تكراری و عكسهای تكراری بقیه جاها را پر كردهاند. اما در لابهلای این صفحات كسالتآور، گاه گاه ستونهایی هم پیدا میشوند كه خوانندههای ایرانی را سر ذوق بیاورند و باد به سینه آنها بیاندازند: كشف ایرانیهایی كه خارج از كشورشان به موفقیتهایی دست یافتهاند و ما تا امروز روحمان هم از آن خبردار نبوده. آیا میدانستی صاحب بزرگترین سایت تجاری اینترنت (EBay) یك ایرانی است، یا فلان فوتبالیست كه در آن تیم اروپایی بازی میكند مادری ایرانی دارد. گاه با خودم فكر میكنم ما جز این كشفیات پراكنده در قارههای دور چه حرفی برای گفتن داریم.
نمیخواهم تاریخمان را به صلابه بكشم و از این حرف بزنم كه ما ایرانیها، چگونه ما شدیم یا ایران ما چه حرفی برای گفتن دارد. مدتهاست كه دیگر حوصله این حرفهای تكراری را ندارم. علاوه بر این من نسبت به وضعیت امروز ایران چندان هم بدبین و منفی باف نیستم. مثلاً شخصاً معتقدم جوانان ایرانی نسبت به جوانهای كشورهای منطقه رویكردی عمیقتر به وقایع دنیای اطراف دارند، چرا كه هر چه باشد ما از معدود كشورهای منطقه هستیم كه تجربه یك تحول سیاسی را پشت سر گذاشتهایم و لااقل برای بهتر بودن اندكی تلاش كردهایم.
گفتارهای پراكنده این مقاله درباره مزیتهای ایران بر كشورهای همسایه هم نیست، چرا كه اگر با دیدگاهی واقع بینانه نگاه كنیم، میبینیم ایران در عرصه فرهنگ بینالملل آن قدرها هم شناخته شده نیست. از همه كسانی كه افتخارشان این است كه مدونا اشعار مولانا (رومی) را به زبان انگلیسی خوانده، عذرخواهی میكنم.
آینده ایران ما به كجا خواهد انجامید؟ این سؤال در ذهنهای ماست. هفته پیش در یك گردهمایی دوستانه بحث طبق معمول به اینجا كشید كه چه بلایی بر سر هویت ایرانی ما آمده است. من حرفهایم را درباره هویت متمایز جوان ایرانی در منطقه تكرار كردم، اما اكثریت جمع معتقد بودند ایران به هیچ وجه به جایگاهی كه «شایسته» آن بوده دست نیافته و نسبت به كشورهای منطقه بسیار عقب مانده است. در این مواقع معمولاً ایران با كشورهای عربی همسایه مقایسه میشود كه در چند سال اخیر از نظر تكنولوژیك جهشی چشمگیر كردهاند.
(اما آیا كشوری كه مردم آن آخرین مدل ماشینها را سوار میشوند و پرسرعتترین خطوط اینترنتی را دارند، در حالی كه زنانش از حق رأی و رانندگی محروم هستند، به راستی پیشرفته به حساب میآید؟) در این میان یكی از دوستان گفت: «در آمار معلوم شده كه هوش ایرانیها شصت درصد بیشتر از مردم جهان است و اگر شرایط و امكانات مساعد باشد، ایرانیها ثابت كردهاند كه میتوانند به بالاترین درجات برسند.» این حرف مثل توپ در جلسه صدا كرد و پس از آن دوستان برای تأیید هوش ایرانی مثالهای بسیاری زدند كه ناسا زیرنظر دانشمندان ایرانی اداره میشود یا بهترین متخصص جراحی عنبیه در جهان یك ایرانی است.
من نمیدانم چند درصد كاركنان ناسا ایرانی هستند یا پزشكهای ایرانی در بیمارستانهای آمریكا چه عملهای شگفتانگیزی انجام دادهاند. نمیدانم صاحبان چند سایت اینترنتی، اصلیتی ایرانی دارند یا نسب چند سیاستمدار، هنرپیشه یا فوتبالیست به زنان و مردان ایرانی میرسد. نكتهای كه برای من از هر چیز عجیبتر است این توهم خود برتربینی است كه ما ایرانیها نسبت به مردمان جهان داریم. پندار سركوفتهای كه در بسیاری لحظهها به راسیسم پهلو میزند؛ نژادپرستی از نوع ایرانی. این است بحث ما.
نمیدانم این پندار از كجا در ما ریشه دوانده كه ایرانیها باهوشترین مردمان جهان هستند، هنر تنها نزد ایرانیان است، یا ایران بزرگترین و «بهترین» صادر كننده مغز در دنیاست. گاه با خودم فكر میكنم چه سعادتی است برای جهان كه ایران هنوز یك كشور جهان سومی است كه اگر نبود، هیچ بعید نمیدانستم ما هم همچون هیتلر با شعار برتری قوم آریا به همسایگانمان بتازیم و عربها و تركها را قتل عام كنیم. نگاهی به وبلاگهای فارسی انداختم تا ببینم جوان ایرانی نسبت به «دبی» چه نگاهی دارد. برایم واقعاً عجیب بود كه كمتر كسی پیدا میشد كه از عربها به نام «سوسمارخور» نام نبرد و این دستاوردهای تكنولوژیك را شایسته چنین ملت عقبماندهای نداند. یكی حتی نوشته بود: «یادمه توی مجله عربی خوندم به گیگابایت میگن جیجابایت» و بعد از آن چند علامت خندهگذاشته بود. كسانی كه زیر این مقاله نظر یا Comment گذاشته بودند هم بعد از اعتراف به این كه این نكته باعث انبساط خاطرشان شده، نوشته بودند عربها حتی گوگل را هم نمیتوانند تلفظ كنند و به آن میگویند «جوجل». به نظر میرسد نژادپرستی به گونه مرموز و البته پنهانی در اعماق تفكر ما ریشه دوانده.
«حساسیتم از آنجا ناشی میشه كه میبینم ]عربها[ یك شانزدهم ما هم فرهنگ ندارند، ولی از ما پیشرفت بیشتری كردهاند.»یا«موسیقی غنی و با پتانسیل ما كه از موسیقی محلی كشورهای آمریكای لاتین به مراتب بهتر است در جهان به شدت مهجور مانده.»
نكته تلخی كه در همه این اظهارنظرها به چشم میخورد این است كه ما ایرانیها، اگر چه تحفه چندانی برای جهان امروز نداشتهایم (یا داشتهایم و فرصتی برای ارائه آن پیدا نكردهایم) حتی حاضر به پذیرش برابری فرهنگها هم نیستیم و معتقدیم عربهای سوسمارخور، چینیهای چشمبادامی یا تركهای .... به طرز ناجوانمردانهای حق ما را خوردهاند.
ما چگونه میخواهیم دم از گفتوگوی فرهنگی بزنیم در حالی كه هنوز بیشتر ایرانیان معتقدند تاریخ ایران تنها در عصر سه تیره هخامنشی، اشكانی و ساسانی خلاصه میشود و اقوام مهاجم، بیگانه و انیرانی و عرب یا ترك تبار و مغول هیچ تأثیری در شكلگیری هویت امروزین ما نداشتهاند؟ چگونه دم از گفتوگوی فرهنگها میزنیم وقتی میگوییم بعد از حمله اعراب، دیگر هیچ قوم ایرانی فرصت این را پیدا نكردند كه بر ایرانشان حكومت كنند؛ قاجارها را نمایندگان استعمارگران ترك بدانیم و غزنویان را دست نشاندههای خلفای عباسی و اعراب.
«ما ملتی هستیم كه پس از یورش تازیان، رنگ حكومتی ایرانی را بر خود ندیدهایم!»
به راستی جای تأسف و شرمساری است كه در قرنی كه دنیا عقدههای نژادپرستانه را باز میكند و كنار مینهد، ما این گونه به خونی كه در رگانمان جاری است غره شدهایم و این گونه به مبهمترین ریشههای نژادیمان، ارتجاع كردهایم. چگونه میخواهیم در فرهنگ جهانی حرفی برای گفتن بیابیم وقتی هنوز اصلیترین دغدغهمان این است كه «چه كسی پیدا میشه كه یه اعتراض نامه بنویسه برای ایرانیها كه به پارسی نگن فارسی».
میدانم این حرف، جنجالها و اعتراضهای بسیاری به دنبال خواهد داشت، اما باید بگویم كه به نظر من حماسه دفاع از نام خلیج فارس در برابر خلیج عرب، بیشتر از آن كه مبارزهای حقیقتجویانه یا تاریخی باشد، پیكاری بود كه بیشتر بوی تمایلات نژادپرستانه پان ایرانیستی و ضدعربی در آن به چشم میخورد. ما همان ایرانیهایی هستیم كه هنوز معتقدیم «دبی از صدقهسری پولهای ما دبی شد» و از تصور این كه در كشورهای دیگر ما را با اعراب اشتباه بگیرند، به خود میلرزیم: «برای ما كه در خارج از ایران زندگی میكنیم حتماً اتفاق افتاده كه مجبور میشویم به دیگران توضیح دهیم كه نخیر ما ایرانیان، عرب نیستیم و ... حتماً در ادامه هم از كوره در میرویم و به زور چماق سعی میكنیم در مغز نه چندان پذیرا برای آنان این موضوع را فرو كنیم.»
یا «چرا باید اجازه داد آنجا كه نامی از نشانههای ایرانی بودن میرود باز هم شبهه افكنده شود تا ایران را هر چه بیشتر در ذهن جهانیان، كشوری عرب بنمایند.»
به نظر میرسد هجوم ناگهانی ایرانیها به سایتهای اینترنتی برای دفاع از نام خلیج فارس، بیشتر حاصل تحریك احساسات «ضد عرب» باشد. مورد مشابه این را میتوان در مورد «حسین رضازاده» هم دید كه وقتی در بعضی سایتها از او به اشتباه به عنوان قهرمانی عرب یاد كرده شد، ایرانیان به خشم آمدند و باز هم نامههای petition پر كردند.
«یكی از بدترین مواردی كه در این مورد شنیدیم این بود كه دوستی میگفت پس از قهرمانی رضازاده در المپیك 2000 سیدنی، یك چینی یا ژاپنی به برادر او بابت كسب اولین مدال طلای اعراب در وزنهبرداری تبریك گفته بود و چه زوری زده بود این جوان تا به چهار، پنج نفر از حضار در آن صحنه حالی كند كه رضازاده عرب نیست و ما هم عرب نیستیم و فقط رسمالخطمان با اعراب یكی است و الخ». واقعاً امیدوارم هدف دوستانی كه از ایرانی بودن قهرمان ملیشان دفاع میكنند افشای حقیقت تحریف شده بوده باشد، نه برافراشتن رگهای غیرت ضد عرب.
همه اینها نشان میدهد كه ما «ایرانیها» آن گونه كه ادعا میكنیم مسأله فردیتگرایی را نپذیرفتهایم و در اعماق وجودمان هنوز باور نداریم در دنیای امروز، هویتهای فردی كم كم جانشین هویتهای جمعی و گروهی میشوند. ما هنوز اصرار داریم كه در یك نظام قبیلهای - قومی، تك تك ایرانیها یا ایرانی تبارهای دنیا را پیدا كنیم و در یك یاركشی كودكانه، آنها را جزو لشكریان خود ثبت كنیم. گویی هنوز باور نداریم كیستی هر انسان را منش و دانش او شكل میدهد نه خون رگانش و ملیت هر انسان را موطنی رقم میزند كه در آن آرام مییابد، نه جایی كه خودش یا پدر و مادرش در آن به دنیا آمدهاند. آیا باید خارجیهایی كه در ایران زندگی میكنند و توانستهاند ملیت ایرانی به دست آورند را برای همیشه خارجی و بیگانه بدانیم. این حقیقت تلخ هنوز وجود دارد: ما مردمان افغان را هیچ گاه برادر یا خواهر خود ندانستیم و بچههای آنها را كه از مادرانی ایرانی در خاك ما زاده شدهاند هیچ گاه ایرانی ندانستیم. پان ایرانیسم این گونه در ما ریشه دوانده است.
اروپا و جهان سالهاست از نژادپرستی میگریزد. كشتار جنگ جهانی دوم و هیولای نازیسم، كشتار ارامنه، یهودیان، مردمان رواندا و بوسنی این آگاهی را به جهان - به خصوص اروپا - داد كه اندیشه ساده نژادپرستی و توهمهای خود برتربینی چقدر میتواند ویران كننده و مرگآور باشد. انجمنهای ضد نژادپرستی سالها و دهههاست در جهان به روشنگری مشغولند. لطیفههای ملیتی كم كم از حافظه اروپاییها پاك میشود، اما ما بدون هیچ گونه دغدغه و پروایی، سالهای سال است كه جوكهای قومی و نژادی تولید میكنیم و آن قدر جسور شدهایم كه این لطیفهها را در وب سایتهای اینترنتی جمعآوری كنیم تا هیچ كس از آنها بینصیب نماند. باید به دیگران خندید وقتی نژاد برتر هستی، مخصوصاً كه برخی از ما تازگیها این را هم به افتخاراتمان افزودهایم كه علامت صلیب شكسته در اصل ریشهای ایرانی داشته و آریاییها از همان اول از اقوام دیگر باهوشتر بودهاند.
خودشیفتگی در ایران، یك خودشیفتگی خونی هم نیست، چرا كه ما، ایرانیهایی را كه اقلیت دینی به حساب میآیند نیز به چشم دیگری مینگریم.
این به تنهایی نشان میدهد كه راسیسم ایرانی تا چه حد ناخودآگاه و بدون تعقل است و این پنهان بودن همیشگی، شاید ویژگی شرقی آن هم باشد. جالب این است كه تاكنون هیچ رساله مدون و شناخته شدهای درباره نژاد ایرانی بر سایر نژادها نوشته نشده با این حال اعتقاد به برتری ژن ایرانی به گونهای سینه به سینه و دهان به دهان در این قوم حفظ شده و در ذهنیت ما جا باز كرده است. ما هیچ جا نخواندهایم كه ایرانیها، برترین ملت هستند، اما وقتی از دستاوردهای ایرانیها در قارههای دور مطلبی میخوانیم، شیرینی لبخندی در درونمان نقش میبندد، سری تكان میدهیم و با خود میگوییم میدانستم، میدانستم كه من با همه جهان فرق میكنم. این جسارت تا آنجا پیش میرود كه ما نویسندگان ادبیات جهان را دزدهای بیاخلاقی میدانیم كه به گنجینه هزار و یك شب یا مثنوی ما تاختهاند و علت شهرت امروز آنها استعماری است كه در حق فرهنگ باستانی ما روا داشتهاند. نیكلسون، اِ. پوپ یا آنماری شیمل برای ما شرقشناسان علاقهمند به ایران نیستند كه زبان فارسی را آموختهاند كه ایرانی شوند؛ آنها در چشم ما مهاجمان مقبرهاند كه فرهنگ دست نخورده ما را دستاویز شهرت خود ساختهاند كه ما اگر این لطف را به آنها نمیكردیم، بیچارهها چندان به چشم نمیآمدند.
اما چگونه شد كه ما دیگر نتوانستیم حرفی برای جهان داشته باشیم. مسلماً تقصیر ما نیست و اصلاً به كم كاری و تنبلی و آسودهطلبیمان مربوط نمیشود. پا نفارسیسم یا آریاگرا بودن ما را به توهمهای توطئهای میرساند كه به ما نشان میدهد «آنها» نگذاشتند ما آن گونه كه شایسته آنیم در جهان بدرخشیم.
«اما هموطنان، ایرانیان، پارسیان، فرزندان آریایی كوروش و داریوش، جهان چیزی از تاریخ و هزاران سال پیش ما نمیداند، چیزی از فرهنگ ایرانی ما، چیزی از نخبگان و اندیشمندان ما نشنیده است. ایران ما را كشوری گرم و سوزان میداند... و باور ندارد كه در ایران هم باران و برف میآید.]![باور ندارد كه در ایران ماشین سواری به وفور یافت میشود، چه برسد به این كه بداند زانتیا و ماكسیما و پرشیا تولید میشود ]![ بمباران رسانهای كار خود را كرده است و خیلی بیشتر از آن كه «مستحق»اش باشیم خراب شدهایم.»
وقتی هویت خودت را در ارتجاعی نژادپرستانه دنبال كنی، دستاویزی جز بهانههای كودكانه هم نخواهی داشت. تعصبات میهن پرستانه، قومی و نژادی ما به آنجا انجامیده كه ما مدالهای المپیادهای علمی چند جوان زحمتكش ایرانی را، نشانه هوشمندی خود میدانیم. هر چه باشد ما ملت برتریم و البته این آمادگی را داریم كه اگر فرصتی دست دهد و قدرتی به دست آوریم فرآیند «اصلاح نژادی بشر» را آغاز كنیم. چه، پادشاهانی كه به آنها افتخار میكنیم هم كاری بیشتر از این نكردهاند."